-
استیصال
پنجشنبه 8 تیر 1402 00:08
آخرین باری که اینجا مطلب نوشتم ۳۶ ساله بودم. امشب یه آدم ۴۱ ساله ام که از سر استیصال به وبلاگی پناه آورده که پنج ساله هیچ خبری ازش نگرفته. الان که نگاه میکنم میبینم پنج سال گذشته و من هنوز در حال تکرار اشتباهات گذشته ام. تمام عمرم در حال عبور از یک ناکامی و ورود به ناکامی بعدی بودم. پر از اشتباه. پر از استیصال. همه...
-
شبی که به آخرین کرگدن نر سفید شمالی بدل شدم
جمعه 21 اردیبهشت 1397 03:49
خیلی وقت بود که یه جورایی فهمیده بودم دیگه اون آدم سابق توی زندگیت نیستم، که برات شدم یه دوست فقط، اما خب امید چیز مسخره ایه، همیشه یه معبر برای دور شدن از واقعیت برات باز می کنه و منم تمام این مدت امیدوار بودم. امان از وقتی که یک باره این امیدواری ازت سلب بشه. انگار که ریشه ات رو زده باشن دیگه به هیچی بند نیستی. کنده...
-
مگر از آفتاب درآیی،وگرنه روز تابوتی است بر شانه های ابر
سهشنبه 12 دی 1396 10:22
فاصله بینمون خیلی زیاد شده خیلی ... شاید خودت حواست نیست اما بهرحال ارادی یا غیرارادی از من فاصله گرفتی. آروم آروم دور شدی اینقدر که احساس می کنم هر چقدر دستم رو دراز کنم به دستت نمیرسه. اینقدر که دیگه تو خواب هام هم یه جایی وایسادی که تو بدترین کابوس ها هم نمیتونستم تصورش کنم. خیلی سعی می کنم خودم رو راضی کنم که...
-
یادته می گفتی بین ما هیچ چیز تغییر نمی کنه؟
سهشنبه 9 آبان 1396 11:06
دیگه عاشقانه دوستم نداری و من هنوز زنده ام! از کی من اینقدر جون سخت شدم؟ از کی فاصله قلب هامون هم مثل فاصله ی تن هامون اینقدررر زیاد شد؟ کلی سوال بی جواب مونده رو دستام. زندگیم مونده رو دستام. دست های لرزونی که هیچ اعتباری بهش نیست.
-
برای روز میلاد تن تو
سهشنبه 17 مرداد 1396 23:35
اصلا دلم نمی خواهد به این موضوع فکر کنم که زندگی بدون حضور تو چگونه می توانست باشد. قطعا زندگی بی تو هیچ جذابیتی نداشت. بی شک دنیای من بی تو سرد و بی روح و تاریک بود. نازنینم بی نهایت سپاسگزار تو هستم که پا به این گیتی گذاشتی و چون خورشید عالم تاب به زندگی من گرمی و روح و روشنی بخشیدی. هیچگاه عشقت از لوح دل و جانم...
-
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من ...
پنجشنبه 5 مرداد 1396 11:46
پشت تلفن بهم گفتی یه حرف خوب بزنم. یه چیزی که باعث خوشحالیت بشه. ازون لحظه ای که این حرف رو زدی دارم فکر می کنم. شدیدا دارم فکر می کنم که یه اتفاق خوشحال کننده رو به یاد بیارم و هیچی به ذهنم نمیرسه. به این نتیجه رسیدم آدمی ام که حتی برای خوشحال کردن خودم هیچ اقدام جدی ای تو زندگیم نکردم اونوقت چجوری می تونم تو رو...
-
اولین بوسه
پنجشنبه 15 تیر 1396 18:59
امروز روز جهانی بوسه است و من مدام به آن بعدازظهر تب دار شش هفت سال پیش فکر می کنم که جوانکی بودم لاغر با موهایی بلند تا نزدیکی شانه هایم که نشسته بودم در دفترت پشت میز ، دست پاچه و خجالتی! ثانیه ثانیه آن بعدازظهر را به یاد دارم که سپری می شد در کنار تو تا اینکه آن لحظه طلایی رخ داد. لبهای مان بهم گره خورد و زیباترین...
-
خوابهای ما ناشی از چیزی ست که به آن فکر میکنیم یا ناخودآگاهمان درگیرش است
پنجشنبه 25 خرداد 1396 07:27
دیشب خوابت رو دیدم. البته خودت رو ندیدم اصلا. خواب دیدم که دارم تلفنی باهات صحبت میکنم. فقط صدات رو می شنیدم. کلی حرف زدیم. تقریبا مکالمه مون هم هنوز یادمه. لحن صدات. خنده هات. تلفن قطع شد یهو و من از خواب پریدم. هوا روشن بود دیگه. و بعدش دیگه خوابم نبرد. کلی فکر و خیال کردم. و الان که دارم مینویسمش با خودم فکر میکنم...
-
بیا و آرام کن روح محتضرم را ای خنیاگر دل
یکشنبه 21 خرداد 1396 01:59
ازون شب هایی بود که ماه تو آسمون نبود. شب هایی که ماه تو آسمون نیست دریا خیلی ترسناکه. تاریک و راز آلود. چشم چشم رو نمیبینه. همینجور که با قایق تندرو (ما بهش میگفتیم گلف) گارد ساحلی پیش می رفتیم انگار تاریکی و سیاهی مطلق ما رو می بلعید. نورافکن روی گلف یه خط باریک و مستقیم رو روشن میکرد فقط. کم کم یک مه غلیظ هم سایه...
-
چشمی دارم همه پر از دیدن دوست
سهشنبه 26 اردیبهشت 1396 10:48
چی شدیم ما؟ چی عوض شده تو گذر این سالها؟ یه چیزی رو میدونم اونم اینکه از عشق و علاقه بین ما چیزی کاسته نشده. به این باور دارم. اما یه چیزی اشتباهه. یه چیزی گم شده. مایی که هفته ای حداقل چهار بار تلفنی حرف میزدیم. هر مکالمه مون حداقل 45 دقیقه طول می کشید. حالا چی شده که ماهی یه بار شاید حرف بزنیم. اونم مکالمه مون به...
-
من از تو راه برگشتی ندارم
دوشنبه 21 فروردین 1396 09:50
تا حالا شده از شدت دلتنگی از خواب بپری؟ وقتی بیدار شدی اینقد دلتنگ باشی که احساس کنی قلبت دیگه توی سینه ات جا نمیشه و الانه که قفسه سینه ات رو بشکافه و بزنه بیرون؟ من امروز صبح که از خواب پریدم همچین احساسی داشتم. می دونی چرا این حجم دلتنگی امروز سرازیر شده به سمت سینه ام؟ امروز 21 فروردینه! این تاریخ چیزی رو به یادت...
-
بهار دلکش برسه دل بجا نباشه ، انصافانه اس؟
یکشنبه 24 بهمن 1395 19:18
میگی پاییز فصل قشنگیه. هم واسه تولد ،هم واسه عاشقی! دِآخه لامصب پاییز قشنگ می بود واسه عاشقی اگه تو بودی.اگه لباس گرما رو از گنجه می آوردی بیرون، می پوشیدی پایین کمی لخت،بالا کت و کلفت، بعد میچرخیدی روبروم می گفتی قشنگه؟ منم قربون صدقه ات می رفتم. اگه دست همدیگرو می گرفتیم میزدیم به دل جنگل وسط زرد و نارنجیا میدویدیم...
-
زجر می کشیم پس هستیم
چهارشنبه 13 بهمن 1395 23:08
امروز پرسیدی که چه کنی با رابطه ی عاطفی ای که داری و من جوابی تو سرم بود که هیچوقت به زبونش نیاوردم. می دونی چرا ؟ چون نمیتونم یه آدم تمام و کمال تو زندگیت باشم هیچوقت. هیچوقت کنارت نبودم . نتونستم باشم. همیشه یه آدم مجازی بودم برات. می دونی ما چند سال همدیگرو می شناسیم؟ می دونی تو این سالها چند بار همدیگرو دیدیم؟...
-
پلاسکو
دوشنبه 4 بهمن 1395 10:46
چشمان تو آوار بود و من آتشنشان بی دفاع
-
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
یکشنبه 26 دی 1395 11:02
کبودم کبود از تازیانه های نبودنت
-
موهیتو
شنبه 1 آبان 1395 15:50
اومده بودم دیدنت. نزدیک شرکتی که کار میکردی منتظرت شدم تا اومدی. از همون لحظه ای که دیدمت فهمیدم که چقدر حالت بده. از نگاهت معلوم بود. وقتی نگاهم کردی هیچ برقی تو نگاهت نبود. اول پیش خودم فکر کردم حوصله دیدنم رو نداشتی و تو رودروایسی موندی. اما بعد ازینکه رفتیم تو کافی شاپی که همون دور و بر بود حرف زدیم فهمیدم حال...
-
تولدی که هیچ وقت مبارک نبوده
دوشنبه 19 مهر 1395 00:44
یک سال دیگه هم گذشت . یک سال دیگه به سال های آشناییمون یک سال دیگه به عاشقت بودن یک سال دیگه به دور بودن از تو یک سال دیگه به دلهره های از دست دادنت یک سال دیگه به همه خوشی ها و ناخوشی ها اضافه شد. و یک سال دیگه پیرتر شدم و به خزان زندگی نزدیکتر. البته من همه زندگیم خزان بوده. حتی به دنیا اومدنم هم تو خزان اتفاق...
-
چشمهایش شروع واقعه بود
دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 13:08
چند روزی ست قلبم درد می کند. گمان می کنم یاد و خاطره اش در قلبم در حال بزرگ شدن است. گویی قلبم برای این حجم از دوست داشتن کوچک است.
-
جهت ثبت در تاریخ
شنبه 11 اردیبهشت 1395 22:49
امشب بدجوری شوکه شدم و مات و مبهوت موندم. زیر آوار افکاری که به ذهنم هجوم آوردن دارم له میشم و اصلا تمرکز ندارم که سر و سامونش بدم که بتونم آنالیزشون کنم. یه همچین حالتی رو یه بار تو زندگیم تجربه کرده بودم که اعتراف میکنم اون هم به شدت امشب نبود و اون هم سال 85 بود که دکتر بعد از دیدن عکس های پام بهم گفت با پیشرفتی که...
-
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم, مگرم سوی تو راهی باشد
یکشنبه 22 فروردین 1395 22:47
خاک بر سر تمام آنهایی که تو را در کنارشان دارند و قدر نمی دانند. خاک بر سر این دنیا که هیچ چیزش روی حساب و کتاب نیست. تو باید سهم من می بودی. من باید در کنار تو می بودم تا به تمام احمق هایی که دور و برت هستند نشان دهم که چگونه باید تو را پرستید و با بالهای خوشبختی بر بلندای آسمان پرواز کرد. برای اولین بار در زندگی...
-
کجاست لبت که خاک چشم به راه است
شنبه 18 مهر 1394 21:44
افسوس و صد افسوس که سی و سه سالگی هم بدون حضور تو سپری شد پی نوشت: تنها نکته مثبت سی و سالگی هم این بود که یک سال دیگه به پایان نزدیک شدم.
-
جنونِ عشق تو درمان ندارد
یکشنبه 25 مرداد 1394 23:59
دوباره دیدم من تو را دوباره دیوانه شدم نگاه کردی به من و غریق چشمانت شدم اشکت لغزید رو گونه ات از زنده بودن سیر شدم در لحظه های آخر دیدار ، گرفتی دست من پژمردگی تمام شد، سرسبز شدم، زنده شدم
-
تو خوبی و این همه ی اعتراف هاست
یکشنبه 14 تیر 1394 23:49
سخت دوستت دارم و این تنها واقعه ای ست که در گذر زمان دچار فرسایش نمی شود
-
خشم و دیگر هیچ
شنبه 22 فروردین 1394 10:55
ا ین روزها از خودم می ترسم. مانند انبار باروتی شده ام که با کوچکترین جرقه ای , آتش ناشی از انفجارش نه تنها خودش را که اطرافیانش را هم خاکستر خواهد کرد. نمی دانم چرا اینها را می نویسم. شاید به نوعی می خواهم خودم را تخلیه کنم. هر چند بی فایده است اما احساس می کنم باید بنویسم. حدود نیم ساعت پیش زنگ زدم به تو. به بهانه...
-
اختلال فراگیر فقدان تو
یکشنبه 23 آذر 1393 00:01
بارها شده که می خواهم شماره ات را بگیرم. اما درست در لحظه ی برقراری تماس موجی از ترس و اضطراب وجودم را فرا میگیرد. ترس از اینکه با شنیدن صدایت حجم وحشتناک دلتنگی ای که ماه هاست با هزار ترفند سرکوبش کردم بروز پیدا کند. اضطراب اینکه قلبم بعد از شنیدن صدایت زیر فشار طاقت فرسای دلتنگی دوام نیاورد. آری به اختلال فراگیر...
-
کاش زندگی تو مشت ما بود
یکشنبه 25 خرداد 1393 20:55
همیشه آرزو میکردم بیایی و آغوشم را تا همیشه از آن خود کنی ... ولی افسوس دیری ست که نیستی و من آغوشم را به مرگ فروخته ام ...
-
حیف که نمیشه از تو گفت ، از تو نوشت
چهارشنبه 21 اسفند 1392 16:33
دلم میخواهد از تو بنویسم تنها از تو اما از همه چیز می توانم بنویسم به جز تو به تو که می رسم ، می نویسم و پاک می کنم می نویسم و پاک می کنم شاید دچار وسواس شده ام وقتی قرار است از تو بنویسم باید نوشته ام بهترین چیزی باشد که از دستم ، فکرم ،زبانم بر می آید. اما تو دیری ست نیستی و دست و دلم به نوشتن نمی رود. می دانی من...
-
عشق مانند به آغوش کشیدن آدم برفی ست ...
دوشنبه 21 بهمن 1392 21:02
نکوهش ات نمی کنم که چرا باورم نکردی هر چند به ناگاه تمام شدم ! دردم را تنها با خود زمزمه می کنم و این بیش از پیش تنهایی ام را به رخ ام می کشد بغض هایم را فرو می دهم و لبخندی مصنوعی بر لبان ام می نشانم ! چشم هایم هر شب نوزادنی از جنس اشک بر بستر گونه هایم می زایند و من چون اعراب جاهلیت این نوزادان بی قرار را در لابلای...
-
همذات پنداری با اگنس
دوشنبه 16 دی 1392 10:46
همه ، برادران و خواهرانم را آدم های طبیعی می دانستند. می دانید که معنی آدم طبیعی چیست؟ آدم طبیعی یعنی یک حیوان جوان و سالم که نه نسبت به اطراف خود کنجکاوی دارد و نه میل به دانستن ، همینقدر جاه طلبی دارد که کارش را خوب انجام بدهد و پول کافی به دست بیاورد و بعد با آن پول شکمش را پر کند و هیکلش را بپوشاند . عاشق مترسک -...
-
اخترک شازده کوچولو را برای زیستنم آرزوست
جمعه 13 دی 1392 13:20
چقدر سخت است زیستن در جهانی که یک سره باورها و ارزشهایت را به سخره می گیرد. وای که چقدر غریبه ام در دنیای آدمکها. چقدر میش بودن مضحک و ملال آور است در این زمانه ی گرگ پرست! چقدر شرم آور است که آنقدر کودن باشی که هیچ گاه نیاموزی دریدن را . چقدر شوم است قربانی نکردن دیگران برای هوس های خویش و چه بیهوده است ایستادن پای...