زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

اختلال فراگیر فقدان تو

بارها شده که می خواهم شماره ات را بگیرم. اما درست در لحظه ی برقراری تماس موجی از ترس و اضطراب وجودم را فرا میگیرد. ترس از اینکه با شنیدن صدایت حجم وحشتناک دلتنگی ای که ماه هاست با هزار ترفند سرکوبش کردم بروز پیدا کند. اضطراب اینکه قلبم بعد از شنیدن صدایت زیر فشار طاقت فرسای دلتنگی دوام نیاورد. آری به اختلال فراگیر فقدانت دچار شده ام  راه درمانش را هم میدانم. مواجهه بهترین درمان است و اجتناب به وخامت این اختلال می انجامد. و من ماه هاست که اجتناب میکنم از مواجهه با فقدانت. و سرانجام روزی فرا خواهد رسید که اختلال فراگیر فقدانت زمینگیرم خواهد کرد.  

ولی با همه ی اینها حالم خوب است. آنقدر سر خودم را شلوغ کرده ام که گاهی دلم برای خودم تنگ می شود. مرتب خودم را فراموش می کنم. شاید یکی از همین روزها در فاصله بین دانشگاه و محل کار جایی خودم را جا بگذارم. یا حتی در شرایطی وخیم تر خودم را گم کنم. جایی لابلای درختان قد کشیده و ستبر کنار جاده یا کنار آن جاده خاکی باران خورده که پوشیده شده از برگهای خشک خزانی. نمی دانم. آنچه می دانم این است که با تمام اختلالاتم . با همه شلوغی ام. با همه نفس نفس زدنهایم. با همه دلتنگی های سرکوب شده ام. با همه خوابهای آشفته ام. چیزی در وجودم در حال بزرگ شدن است. در حال قوی شدن. امیدوارم خطرناک نباشد. امیدوارم پیش بسوی بی تفاوتی نروم. امیدوارم وحشتناک نشوم. تو هم امیدوار باش همان موجودی باقی بمانم که میشد دوستش داشت .