زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

چشمهایش شروع واقعه بود

چند روزی ست قلبم درد می کند.

گمان می کنم یاد و خاطره اش در قلبم در حال بزرگ شدن است.

گویی قلبم برای این حجم از دوست داشتن کوچک است.

جهت ثبت در تاریخ

امشب بدجوری شوکه شدم و مات و مبهوت موندم. زیر آوار افکاری که به ذهنم هجوم آوردن دارم له میشم و اصلا تمرکز ندارم که سر و سامونش بدم که بتونم آنالیزشون کنم. یه همچین حالتی رو یه بار تو زندگیم تجربه کرده بودم که اعتراف میکنم اون هم به شدت امشب نبود و اون هم سال 85 بود که دکتر بعد از دیدن عکس های پام بهم گفت با پیشرفتی که این بیماریت داره تا 6 ماه دیگه فلج میشی. اون شب هم یه همچین حالی داشتم اما با شدت کمتر. امشب واقعا گیجم. حتی نمیتونم خودم رو قانع کنم که حرفام باد هوا نبوده. که آدمی ام که میشه رو حرفش حساب کرد. واقعا خودم رو نمیتونم قانع کنم چه برسه بخوام واسه تو دلیل بیارم. فهمیدم که به معنای واقعی کلمه خراب کردم بدون اینکه خودم بدونم. چقدر هر رفتار ما میتونه برای طرف مقابل حاوی پیام باشه بدون اینکه خودمون بفهمیم. چقدر همیشه درست رفتار کردن و عکس العمل به جا نشون دادن سخته. چقدر بین ما حرف های نگفته هست. چقدر برداشت های متفاوت داریم از رفتار و گفتار همدیگه. چقدر سو تفاهم. اما امیدواریش میدونی چیه؟ اینکه اون احساس دوست داشتنه اینقدر قویه که هیچکدوم از این سو تفاهم ها خدشه ای بهش وارد نکرده. هر جور نگاه میکنم میبینم شاید اون موقع نا امیدت کرده باشم. شاید دلت رو شکسته باشم اما میدونم ازم گذشتی. بخشیدی من رو. و اینهمه مدت به روم نیاوردی حتی. کاش زودتر ازینا میگفتی. ببخش که اون حجم از ناراحتی رو تنهایی تو سینه ات تحمل کردی و من حتی نفهمیدم. چقد بزرگوارانه حتی بروز ندادی. مرسی که این رفتار ناشایست و سهل انگارانه من باعث نشد که ازم دلسرد بشی. مرسی که منو از حریم امن خودت نروندی. خیلی حرف دارم که باهات بزنم. ولی نوشتنی نیست. باید رو در رو بهت بگم. باید وقتی بهت میگم چهره هم رو ببینیم. هیجانات هم رو ببینیم تا برداشت اشتباه نکنیم. واقعا الان نمیدونم آدم قابل اعتمادی هستم یا نه. نمیدونم لیاقت این رو دارم که کسی باشم که بشه بهش تکیه کرد یا نه. دروغ چرا به خودم اعتماد ندارم. واقعا چرا اینقدر راحت از کنار حرفت اونروز گذشتم؟ چرا اینقدر سهل انگارانه برخورد کردم؟ هزاران جواب براش تو سرم میچرخه اما در عین حال انگار جوابی براش ندارم. اما از یه چیز مطمئنم. اینکه. به هیچکدوم از دوستت دارم هایی که بهت گفتم شک ندارم. تک تکشون واقعیت محض بودن. اینکه هیچکسی رو مثل تو دوست ندارم و هیچکسی نمیتونه جایی که تو توی قلبم داری رو داشته باشه واقعیت انکار ناپذیر زندگی منه. اما اینکه لایق دوست داشته شدن توسط تو هستم یا نه رو نمیدونم. متنفرم ازینکه یه آدم ضعیف و بی وجود باشم . کاش واقعا همچین آدمی نباشم