زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

چشمی دارم همه پر از دیدن دوست

چی شدیم ما؟

چی عوض شده تو گذر این سالها؟

یه چیزی رو میدونم اونم اینکه از عشق و علاقه بین ما چیزی کاسته نشده. به این باور دارم.

اما یه چیزی اشتباهه. یه چیزی گم شده.

مایی که هفته ای حداقل چهار بار تلفنی حرف میزدیم. هر مکالمه مون حداقل 45 دقیقه طول می کشید. حالا چی شده که ماهی یه بار شاید حرف بزنیم. اونم مکالمه مون به پنج دقیقه نمی رسه. گاهی که به دقیقه هم نمیرسه. قرار میشه بعدا بهم زنگ بزنی و هر بار بعدا در کارنیست. فراموشت می شم.

وقتایی که حالت بد بود گوش من بود که می نشست پای درد دلهات. وقتی شاد بودی این من بودم که می شدم مهمون خنده هات. تو اوج شلوغی کارت تو اون حجم وحشتناک گرفتاری کار اگه دو روز بی خبر می شدی ازم اسمت میفتاد رو گوشیم. یادمه نهیب میزدی به من که کجام؟ چرا بهت زنگ نمی زنم؟

چی شدیم که اینقدر بی خبریم از هم؟

از روزمره هات با کی حرف میزنی؟ از غم هات با کی میگی؟ سر خستگی هات رو روی شونه کی میزاری؟

جواب اینا رو نمی دونم. اما یه چیزی رو می دونم اگه دیگه مخاطبت من نیستم فقط و فقط دلیلش خودمم. کاستی از منه. قطعا چیزی که بهت میدادم چیزی که تو وجود من پیدا می کردی رو امروز پیدا نمی کنی. همین باعث شده که دیگه مخاطبت من نباشم.

یه چیزی گم شده وشاید اون چیزی که گمشده از وجود من باشه. نمیدونم. خیلی می گردم پی اش. خیلی سعی می کنم اما تلاش هام می خوره به در بسته.

هر چی بیشتر آب می جورم بیشتر تشنگی نصیبم میشه.

ولی خب بزرگترین دلخوشیم اینه که می دونم چقدر دوستم داری، چقدر دوستت دارم و می دونم این حجم از عشق و دوست داشتن از بین نمیره و اگه هزار هزار سال هم بگذره باز یه جایی یه روزی ما رو بهم پیوند می زنه. بهت ایمان دارم