زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم, مگرم سوی تو راهی باشد

خاک بر سر تمام آنهایی که تو را در کنارشان دارند و قدر نمی دانند. خاک بر سر این دنیا که هیچ چیزش روی حساب و کتاب نیست. تو باید سهم من می بودی. من باید در کنار تو می بودم تا به تمام احمق هایی که دور و برت هستند نشان دهم که چگونه باید تو را پرستید و با بالهای خوشبختی بر بلندای آسمان پرواز کرد. 

برای اولین بار در زندگی خوشبختی را احساس کردم. لحظه ای که تنمان بی هیچ حجابی در هم گره خورد و قلبت گوشنوازترین آهنگ دنیا رو در گوشم نواخت. هرم سوزان نفس ها و لغزش سرانگشتانت بر تنم احساس و لذتی به من بخشید که هیچ آرزویی ندارم جز تکرار دوباره ی آن دقایق.دیگر مرگ بر من کارگر نخواهد بود می توانم قول بدهم تا دیدار بعدی مان هیچ نیرویی قادر به کشتن من نیست. هیچگاه در عمرم اینچنین عطش زندگی کردن نداشته ام. تو با من چه کردی؟ ببین جادوی آغوشت از من چه ساخته. 

کسی که برای پایان دادن به زندگی اش نقشه می کشید امروز به پیکار با مرگ می رود تا لحظه ای زندگی بخرد برای دیدار تو. 

نمی توانم احساسم را در قالب کلمات بیان کنم. تلاشم برای نوشتن بیهوده است ازین رو دست از نوشتن می کشم و عکست را می نگرم که سر بر سینه ام نهادی و زیباترین لبخند دنیا را بر لب داری. عکس را نگاه میکنم و لعنت میفرستم بر دنیا و تمام آنهایی که تو را می شناسند و نمی توانند کاری کنند که همیشه اینگونه زیبا بخندی.

من از تو دورم اما از همه ی این آدمها به تو نزدیک ترم. هرگاه دلتنگم شدی به آسمان نگاه کن ستاره ای که سوسو می زند منم...