زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

بهار دلکش برسه دل بجا نباشه ، انصافانه اس؟

میگی پاییز فصل قشنگیه. هم واسه تولد ،هم واسه عاشقی!

دِآخه لامصب پاییز قشنگ می بود واسه عاشقی اگه تو بودی.اگه لباس گرما رو از گنجه می آوردی بیرون، می پوشیدی پایین کمی لخت،بالا کت و کلفت، بعد میچرخیدی روبروم می گفتی قشنگه؟ منم قربون صدقه ات می رفتم.  اگه دست همدیگرو می گرفتیم میزدیم به دل جنگل وسط زرد و نارنجیا میدویدیم پی هم برگا رو میریختیم سر و کله همدیگه و دست آخر وقتی سردت می شد کاپشنمو می نداختم رو دوشت ،سفت بغلت می کردم و ...

ولی حالا چی؟ حالا تنهایی فقط صدا زوزه باد میاد که برگا رو خش خش کنان کف حیاط جابجا می کنه. روزها هم که ظهر نشده غروبه.چشممون هم که میفته به زرد و نارنجیا بند دلمون پاره میشه . میشینیم منتظر چشمون به گوشی که ببینیم یادش میفته به ما. که تولدمون تو پاییزه. خو آخه میگن پاییز پادشاه فصل هاست. فصل عاشقیه. خو اگه دلبر هم عاشقمونه پس باید یادش باشه دیگه. میشینیم به انتظار. مهر، آبان، وای از آذر. به خودمون میایم میبینیم آذر هم تموم شد. دیدی یادش رفت؟ نکنه دیگه عاشقمون نیست؟ نکنه یکی دلشو قاپ زده دیگه ما رو یادش رفته؟ ... 

کلا پاییزا تنها ترسناکه صدا بوف میاد. همه رفتناشون رو میذران واسه پاییز، پاییز هیشکی برنمی گرده! اینقد گردنمون رو بلند کردیم چشم انداختیم به جاده که ببینیم دلبر کی میرسه که تو پاییز عاشقی کنیم که گردنمون بلندشده. نیگاا شده یــــــک متر.

زمستون اما بهتره. سرده. میریم کز می کنیم یه گوشه کنج بخاری. واس خودمون فکر می کنیم به دلبر. زمستون دیگه برعکس پاییز شباش میره رو به کوتاهی برعکس شب موهای دلبر که هی بلند میشه. میشینیم که برسه بهار دلکش بالاخره


زجر می کشیم پس هستیم

امروز پرسیدی که چه کنی با رابطه ی عاطفی ای که داری و من جوابی تو سرم بود که هیچوقت به زبونش نیاوردم. می دونی چرا ؟ چون نمیتونم یه آدم تمام و کمال تو زندگیت باشم هیچوقت. 

هیچوقت کنارت نبودم . نتونستم باشم. همیشه یه آدم مجازی بودم برات. می دونی ما چند سال همدیگرو می شناسیم؟ می دونی تو این سالها چند بار همدیگرو دیدیم؟ احتمالا دقیقا نمیدونی چند بار. اما من.می دونم. تک تک دیدارهامون رو با جزئیات یادمه. و اینقدر کم همدیگرو دیدیم که نسبت به سالهای آشناییمون میانگینش سالی یک بار هم نمیشه.

که اگه اینجوری نبود امروز در جواب سوالت میگفتم همه آدمای توی زندگیت رو بذار کنار و بهم فرصت بده تا کاری کنم که تمام روابط منزجر کننده ای که داشتی رو فراموش کنی و طعم یه دوست داشتن واقعی رو بچشی.

ولی افسوس و صد افسوس که من یه آدمم تو یه مکان و زمان اشتباهی که سرگردونم  توی سیاهچاله های زندگیم و هیچوقت نمیتونم برات آدمی باشم که باید.انگار تقدیر ما اینه که تو به یکی دیگه عشق بورزی و من به تو عشق بورزم و حسرتت رو بخورم و یکی دیگه به من و این دور تسلسل مسخره همینجور ادامه پیدا کنه و ما هم کاری نتونیم کنیم جز اینکه بشینیم نگاه کنیم که این روزگار تهوع آور چی میذاره تو کاسمون.دنیایی که هیچ چیز و هیچ کس سر جای خودش نیست رو چجوری میشه دوست داشت. دنیایی که توش امشب تو قلبت بخاطر یکی دیگه فشرده اس و اشک رو گونه هات و من فرسنگها دورتر قلبم به خاطر تو تیر می کشه و چشمام خیس.

پی نوشت:

مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم

کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد

پلاسکو

چشمان تو آوار بود

و من

آتشنشان بی دفاع