زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

هر بار که می گویی دوستت دارم حیات در رگهایم جریان می یابد

نه 
تو را برنتراشیده ام از حسرت های خویش:
پارینه تر از سنگ،
تردتر از ساقه ی تازه روی یکی علف.

تو را برنکشیده ام از خشم خویش:
ناتوانی خرد، از بر آمدن،
گر کشیدن در مجمر بی تابی.

تو را بر نسخته ام به وزنه ی اندوه خویش:
پر کاهی در کفه ی حرمان،
کوه در سنجش بیهودگی.

تو را برگزیده ام، رغمارغم بیداد.
گفتی دوستت می دارم و
قاعده دیگر شد.
کفایت مکن ای فرمان "شدن"،
مکرر شو،
مکرر شو.


پی نوشت : شعر از شاملو

چرا اینهمه فرق می کند تاریکی با تاریکی؟

دیری ست که آمدنش به معجزه بدل شده
و من که تمام خدایانم به خاک افتاده اند
از که طلب معجزه توانم کرد؟
پس به ناچار چشم طمع از معجزه فرو بستم
و به تنهایی و ظلمت تن در دادم
و چه کسی می داند
چه هولناک است
به سر بردن در سیاهچاله ای ظلمانی
به انتظار معجزه ای 
که هیچگاه قرار نیست اتفاق افتد