زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

حیف که نمیشه از تو گفت ، از تو نوشت

دلم میخواهد از تو بنویسم

تنها از تو

اما از همه چیز می توانم بنویسم

به جز تو

به تو که می رسم ، می نویسم و پاک می کنم

می نویسم و پاک می کنم

شاید دچار وسواس شده ام

وقتی قرار است از تو بنویسم باید نوشته ام بهترین چیزی باشد که از دستم ، فکرم ،زبانم بر می آید.

اما تو دیری ست نیستی و دست و دلم به نوشتن نمی رود.

می دانی من آدم سخت جانی هستم.

نباید تا امروز زنده باشم.

خیلی چیزها را از سر گذراندم.

با همه چیز کنار آمدم. 

حتی دست در دست مرگ رقصیدم

شانه به شانه ی نداشته هایم خندیدم

حتی از جنگیدن با زندگی دست شستم و به صلح تن دادم.

خلاصه که با تمام محرکها سازگار شدم 

به جز نبودن تو

چه کنم با نبودنت؟

چقدر بمیرم تا تو یک لحظه باشی؟

کدام ابلهی گفته از دل برود هر آنکه از دیده رود؟

چرا بعد از سالها هنوز آزمون تلخ زنده به گوری ست دوری ات؟

بانو در زندگی من جای خیلی چیزها خالی ست

اما هیچکدام مانند جای خالی تو به چشم نمی آید.

جای خالی ات آنقدر بزرگ شده که دیگر با یادت هم پر نمی شود.

مدتهاست به بن بست رسیده ام!

پی نوشت : 

کوچه ی بن بست می دانی کجاست؟

کوچه بن بست جایی ست که او

نه از در می آید

نه از دل می رود ...

پی پی نوشت:

پی نوشت شعری ست از نسرین بهجتی