زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

به همین سادگی

شاید من یک اتفاق ام 

که هیچگاه قرار نیست بیفته

حریق آبی

می گفت : چشمانت پر از سبزی جنگل ، پر از آبی بی انتهای دریاست

اما این بار

نگاهش را ندوخت به عمق نگاهم

تا ببیند

که چگونه می سوزد در حریق هجرش 

جنگل و دریای چشمانم

و چه بیهوده و از سر یأس 

در تلاشی بی فرجام است دیده گانم

تا با فشاندن قطره ای اشک

رهایی یابد از فرو رفتن به کام این حریق ...

آهای خداوند جوی های عسل و حوریان زیبارو

خسته ام
کم آوردم
میفهمی؟
نه نمی فهمی

آخه سرت با فرشته هات گرمه

با اینهمه خوشبختم

تمام سهم من از تو
تنها یک بغض بود
بغضی نشسته در گلو
که نه می شکند
و نه
فرو می رود
این بغض تا همیشه
در گلوگاه ام
به یادگار خواهد ماند
از روزهای خوشی
که با تو
هیچگاه تجربه اش نکردم
مگر در خیال 
 

یه حس بی تفسیر وحشتناک

سرتاسر این تقویم کسالت بار را مرور می کنم
و هیچ فصلی عاشقانه تر از پاییز نمی یابم
اما تو بگو
من که در این فصل پا به زندگی گذاشتم

چرا هیچگاه عاشق زندگی نشدم؟