زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

زندگی شاید هم مرور مرگ

بی تو زیستن ، چیزی جز مرور مردن نیست

حریق آبی

می گفت : چشمانت پر از سبزی جنگل ، پر از آبی بی انتهای دریاست

اما این بار

نگاهش را ندوخت به عمق نگاهم

تا ببیند

که چگونه می سوزد در حریق هجرش 

جنگل و دریای چشمانم

و چه بیهوده و از سر یأس 

در تلاشی بی فرجام است دیده گانم

تا با فشاندن قطره ای اشک

رهایی یابد از فرو رفتن به کام این حریق ...

نظرات 1 + ارسال نظر
گندم شنبه 8 تیر 1392 ساعت 09:52 http://segal.persianblog.ir

شاید میخواست حرمت دار حسی باشه که اگه سرش رو بلند میکرد و به چشمات چشم میدوخت می تونستی از ته نگاهش بخونیش.شاید نخواست بخونی یا نخواست بدونی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد