نه
تو را
برنتراشیده ام از حسرت های خویش:
پارینه
تر از سنگ،
تردتر
از ساقه ی تازه روی یکی علف.
تو را
برنکشیده ام از خشم خویش:
ناتوانی
خرد، از بر آمدن،
گر
کشیدن در مجمر بی تابی.
تو را
بر نسخته ام به وزنه ی اندوه خویش:
پر
کاهی در کفه ی حرمان،
کوه در
سنجش بیهودگی.
تو را
برگزیده ام، رغمارغم بیداد.
گفتی
دوستت می دارم و
قاعده
دیگر شد.
کفایت
مکن ای فرمان "شدن"،
مکرر
شو،
مکرر
شو.
پی نوشت : شعر از شاملو
کفایت مکن ای فرمان "شدن"،
مکررشو