دلم میخواهد از تو بنویسم
تنها از تو
اما از همه چیز می توانم بنویسم
به جز تو
به تو که می رسم ، می نویسم و پاک می کنم
می نویسم و پاک می کنم
شاید دچار وسواس شده ام
وقتی قرار است از تو بنویسم باید نوشته ام بهترین چیزی باشد که از دستم ، فکرم ،زبانم بر می آید.
اما تو دیری ست نیستی و دست و دلم به نوشتن نمی رود.
می دانی من آدم سخت جانی هستم.
نباید تا امروز زنده باشم.
خیلی چیزها را از سر گذراندم.
با همه چیز کنار آمدم.
حتی دست در دست مرگ رقصیدم
شانه به شانه ی نداشته هایم خندیدم
حتی از جنگیدن با زندگی دست شستم و به صلح تن دادم.
خلاصه که با تمام محرکها سازگار شدم
به جز نبودن تو
چه کنم با نبودنت؟
چقدر بمیرم تا تو یک لحظه باشی؟
کدام ابلهی گفته از دل برود هر آنکه از دیده رود؟
چرا بعد از سالها هنوز آزمون تلخ زنده به گوری ست دوری ات؟
بانو در زندگی من جای خیلی چیزها خالی ست
اما هیچکدام مانند جای خالی تو به چشم نمی آید.
جای خالی ات آنقدر بزرگ شده که دیگر با یادت هم پر نمی شود.
مدتهاست به بن بست رسیده ام!
پی نوشت :
کوچه ی بن بست می دانی کجاست؟
کوچه بن بست جایی ست که او
نه از در می آید
نه از دل می رود ...
پی پی نوشت:
پی نوشت شعری ست از نسرین بهجتی
مراپاک کن و دیگر هرگز مراازنو ننویس.من خالی تراز کلمات توستم.راهی ی دیاری که هیچ کجا نیست.من اهل هیچ جا خواهم شد.مرا ازبن پاک کن.
تو نیستی و تمام این شهر با من غریبه اند
چشم انتظار آمدنت از انتهای کوچه ای که سال هاست انتهایش را دیوار کشیده اند نشسته ام و زار میگریم.
بی تو...
گریه های زار من مگر تمام می شود قاصدک؟
اهم اهم.یا الله..آقا ما اومدیم
سلاااام.حیف که ایندفعه خودم تاخیر دارم وگرنه با کلی گله و شکایت می خواستم بیاما.
آقا خونه ی نو مبااارک...البته عذر تقصیر جهت تاخیر
نویسا باشی دوست خوبم
به به و به به
ببین کی اوووووومده. خوش اومدی پررررری. قدمت رو چشم
صفا آوردی
بهترین نوشته ات آنی ست که دلت برآید.من دست و فکرو زبانت را برای نوشتن نمی خواهم.دلت که نگاهم کند همه عمررنج زیستن را به یاد نمی آورم.